Wednesday, August 24, 2005

جواب به علی، قسمت سوم


علی جان سلام. از اينکه در دادن جواب دير کردم عذر ميخوام، گرفتار بودم و جواب دادن به تو هر دفعه بيشتر احتياج به فکر داره. خوب شروع کنيم
آنچه در مورد مفاهيم و انواع آن گفتيد نياز به اثبات دارد،ضمن اينکه طرز بيانتان به هيچ وجه علمی نيست و در نتيجه نقد آن غير ممکن است

اولاً در مورد استفاده از کلمه مفاهيم بگم که از روی ناچاری بود و نميدونستم چی اسمش رو بگذارم. شما يه اصطلاح بهتر پيشنهاد کن. خوبی و بدی و زشتی و زيبایی و غيره رو چی اسم ببرم؟ صفت؟ باشه
حرفی هم که زدم يک تعريف و دسته بندی بود، تعريف نيازی به اثبات نداره. من دو گروه مفاهيم تعريف کردم و فکر ميکنم که همه مفاهيم رو در بر ميگيرن. حالا اگر تو هم مثالی بياری که در اين دو گروه جای نگيره اونوقت تعريف من ناقص ميشه و بايد اصلاح بشه. هدف از اين تعريف اين بود که به سؤال تو که ميگفتی حقيقت به خودی خود مفهومی نداره جواب بدم که گفتم تنها چيزی هست که توی اين دسته بندی جای نميگيره
طرز بيان من چرا علمی نيست؟ يک نگاهی به جوابی که به بينام دادم بنداز. اونجوری بهتره؟ ميشه مثال بزنی که کجاش غير علمی بوده
منظور شما از حقيقت مطلق وجود مطلق است

همانطور که در جواب بينام گفتم، به نظر من هرچيز که وجود دارد جزيی از حقيقت است و برعکس
شما ابتدا از حقيقت و معرفت تعريفی ارائه بده

حقيقت يعنی هر انچه وجود دارد، مادّی و غير مادّی و معرفت، يعنی ميزانی از اين حقيقت محض که در اختيار انسان است. اين تقريباً همون چيزيه که تو توی پستت گفتی
به نظر من اگر دست کسی قطع شود معرفته او کم نميشود و شما اين حرف مرا بی دليل نقض کرديد
من به هيچ وجه اين حرف رو نقض نميکنم و کاملاً باهاش موافقم. نميدونم چی گفتم که اينجوری فهميدی. ببين دست من
به من اجازه ميده که با حقيقت آشناتر بشم، مثلاً با لمس کردن محيط اطراف. حالا اگر دستم قطع بشه از اين ابزار محروم ميشم. ناگفته نماند که اين ابزار هم ميتوانند جايگزين پيدا کنند. مثلاً يک نابينا شنوايی بهتری داره
خود شما اين جمله را گفته بوديد که انسانهای بد پس از مرگ از حقيقت دور ميشوند و من قانع نشدم که چنين اتّفاقی
ميافتد
يا من بد گفتم، يا شما بد فهميدی. من نگفتم انسانهای بد بعد از مرگ از حقيقت دور ميشن. گفتم اتفاقاً اونها هم به قسمت بزرگی از حقيقت ميرسن. ولی نسبت به خوبکاران از حقيقت بهره کمتری ميبرند و دور تر هستند. حتی مثال عددی زدم و گفتم اگه من بدکار باشم و از کل حقيقت فقط ده درصد بدونم و تو خوبکار باشی و پنجاه درصد بدونی، حالا اگر به هردو ما پنجاه درصد حقيقت روشن بشه، باز تو به صد ميرسی ولی من فقط در شصت درصد هستم

پس موافقيد که معرفت قبل و بعد از مرگ از 2 سنخ متفاوت هستند؟

سنخش رو نميدونم منظورت چيه. ولی ميزان اين دو معرفت متفاوت است

شما در تئوری تون مطرح نميکنيد که چرا انسانها تمايل دارند که نطفه ی حقيقتشون رو پرورش بدهند

ببين هرچقدر انسان معرفت بيشتری داشته باشه، قدرت بيشتری داره و راحت تر تمايلات خودش رو ارضا ميکنه. مثلاً اگر کليد خوشبختی رو بشناسه، خوب خوشبخت ميشه، و هزاران مثال ديگه. اگر من به تو بگم راز پول در آوردن رو ميدونم تو نميخواهی بدونيش؟ چرا ميخواهی بدونی؟ اگر بگم ميدونم چه جوری هميشه سالم باشی، تو نميخواهی بدونی چه جوری ميشه؟ حتماً ميخواهی
من کاملاً معتقدم که در زمان پيامبر کاتبانی بودند که بلافاصله پس از دريافت وحی از سوی پيامبر ،وحی را مينوشتند

از کجا ميدونی؟ ما که اونجا نبوديم. تازه من روايت ديگری دارم که ميگه اولين بار در زمان ابوبکر و پس از رحلت پيامبر قران مکتوب شد. فکر کنم اين روايت سنّی ها باشه. از کجا معلوم مال اونها درست نباشه
ضمناً عدّه اي هم مأمور به حافظه سپردن قران بودندبا توجّه به تاريخ، در آن زمان بشر اهمّيت حفظ کتب را ميدانست
و قادر به انجام چنين کاری بودضمن اينکه با توجّه به وجود نسخه های متعدّد قران گر چه هر نسخه ممکن بود فقط حاوی قسمتی از قران باشد و افراد زيادی که قسمت های مختلفی از آن را از بر بودند در هر برهه از زمان احتمال تحريف قران نزديک به صفر است
البته امکان دارد که تغيير های بسيار جزئی اي در آن پديد آمده باشد امّا هيچ کدام از اين تغيير ها در حدّی نيست که معنی آيه ها را تغيير دهدبيشتر اين اختلافات به خاطر همان جريان 14 نوع روش قرائت قران است.همين امروز در شمال آفريقا،مثلاً در الجزاير قران هايشان با قران های ما تفاوت های جزئی دارد

اين قسمت رو اصلاً نفهميدم. خيلی سعی کردم ولی نفهميدم. چه جوری از اينکه اشخاصی قران رو حفظ ميکردن به اين نتيجه رسيدی. من شخصاً يک شعر رو بدون غلط به سختی حفظ ميکنم. حالا گيريم که افراد متعددی قران رو حفظ کردن. از کجا معلوم که کاتبين همه اونها رو جمع کرده باشند و با هم مقايسه کرده باشن. خود تو قبول داری که اختلافات جزیی در قران ها وجود داره. من ميگم امکان تحريف هر کتابی هست، حتّی کتابهايی مثل تورات و انجيل هم تحريف شدن. شايد شما بگی قران رو معجزه حفظ کرده. من ميپرسم که اين چه معجزه ايی هست که نميتونه جلوی اين اختلافات کوچک رو هم بگيره؟ اگر مايل باشی و برای اينکه حوصله بقيه هم از خوندن تئوری های من سر نره، بحث قران رو شروع کنيم. حرف در مورد قران زياده

شما در تعريتون معرفت رو مفيد ميدونستی،مقصودم از معرفت مفيد ،همان معرفت است با اين فرض که معرفت هميشه خوب است لطفاً پس بگو که با اون 2 شرطی که من برای معرفت با اين فرض که معرفت خوب است و اينکه جهان عادلانه است در نظرگرفتم(در قسمت آخر پست قبل از قبليم) موافقی يا نه؟

اگر درست فهميده باشم حرفت رو، آره موافقم. معرفت خوبه، به همون دليلی که گفتم، و دنيا هم عادلانه است. اين دو حرفت رو قبول دارم. ولی با توجه به اينکه من و تو معرفت ناقصی داريم، شايد از اجرای عدالت چيزی نفهميم. مثل قضيه بچه که براش راه حلی پيدا کرديم، ولی معلوم نيست درست باشه

Tuesday, August 23, 2005

در جواب دوست بينام

دوست عزيز
از اينکه به مطلب من توجه کردی و نظرت رو دادی متشکرم. کمی طول کشيد تا جواب بدم، دليلش هم اين بود که اولاً وقت زيادی نداشتم، دوم اينکه چند روزی به حرفهات فکر کردم. اينجا سعی ميکنم جواب پيغامت رو بدم

اگر اجازه بدهی، بدون حاشیه‌روی و تعارف مطلبم را بیان کنم

اين من هستم که بايد از اينکه بدون حاشيه و تعارف نظر دادی ازت تشکر کنم
اول اینکه آنچه نوشته‌ای بنا به تعریف، نظریه نیست بلکه شاید تنها توصیف یک مدل باشد

اين حرفت کاملاً درسته. من در مورد فلسفه چيز زيادی نميدونم و اين باعث ميشه که بعضی وقتها از اصطلاحاتی در جای غلط استفاده کنم. اينهم يک نمونه. فکر ميکنم مدل کلمه درست تری باشه. اسمش رو تئوری گذاشتم چون برای من خيلی چيز های ديگر رو توضيح ميداد. من هم فراموش نکردم که اين تئوری يا مدل کاملاً شخصيه و بايد اثبات بشه يا بتونه خيلی چيزها رو توضيح بده تا بشه بر اساس اون بحث جديدی کرد يا چيزی رو اثبات کرد. در نهايت هدف من اينه که تئوری يا مدلی پيدا کنم که بتونه جهان هستی رو توضيح بده، مثل تئوری مولکولی که اثبات نداره ولی خيلی از پديده های فيزيکی رو تشريح ميکنه
این مطلب سعی دارد به چه پرسشی پاسخ بدهد؟

همانطور که در اولين پستهای اين وبلاگ توضيح دادم، بحث از توی وبلاگ من شروع شد. من سؤال کرده بودم که آيا اسلام با قرن حاضر مطابقت داره يا خير. در جواب، بعضی از دوستان که الان عضو اين وبلاگ هستند، به من پيشنهاد کردند که بحث رو از پايه شروع کنيم، ببينيم خدا چيه و کيه تا اينکه برسيم به اينکه دين چيه و بعد هم در مورد اسلام حرف بزنيم. توی بحث که جلو رفتيم، کار از اينهم سخت تر شد، چون توی اولين موضوع بحث گير کرديم و من پيشنهاد دادم که بگيم هرکس از حرفهایی که ميزنه ميخواد به کجا برسه. که تکليف همه معلوم باشه، و بحث به اينجا رسيد. من هم اولين کسی بودم که کل اساس اعتقادات خودم رو بازگو کردم
مگر چیزی جز حقیقت هم در دنیا وجود دارد؟... این عبارت در این شکل نمی‌تواند مبنای بحث شود، چرا که هیچ نوع اطلاعاتی را منتقل نمی‌کند
...haghighat ra be shekle majmo'eye "F" neshan bedahim. majmo'eye "W" ham neshangare tamame hasti bashad. dar ebtedaye nevestheat bayan kardi ke har chizi dar hasti bakhashi az haghighat ast. be bayane digar, har zir-majmooeye delkhah "e" az "W" khod zir-majmooeyee az "F" ham hast.

اينجور که تو بحث ميکنی خيلی بهتره. من هم سعی ميکنم مثل تو توضيح بدم. ببين من ميگم همه حقيقت، يا مجموعه ح، دو زير مجموعه داره، يکی حقايق مادّی، يا مجموعه د، يکی حقايق معنوی، يا مجموعه ع. دو تا مثال بزنم: اينکه زمين به دور خورشيد ميگردد عضوی از مجموعه د و اينکه انسان روح دارد عضوه مجموعه ع است. البته شايد اين گفته دوم رو قبول نداری ولی فقط مثال زدم
نظر من اينه که تمام هستی، يعنی مجموعه ه، همون مجموعه ح يعنی حقيقته. اين دو مجموعه مساوی هستند
حالا اين وسط معلومات انسان، که اسمش رو ميگذاريم الف شامل دو زير مجموعه است: ج و ر که اينها زير مجموعه اي از د و زير مجموعه اي از ع هستند. هرچقدر از اين دو جهت معلوماتش بيشتر بشه، به مجموعه ح نزديکتر ميشه
فعلاً تا همين جا بسّه. بگو اينجوری بهتر شد يا نه تا ادامه بديم
hal chizi ra farz konim ke haghighat nadarad va ya be bayane digar, zir majmooeye delkhahe gheire tohi be name "k" ra az F' entekhab konim. aya "k" mitavanad zir-majmooeye "W" ham bashad?

نه طبق اين توضيح هرچيز که حقيقت ندارد، وجود هم ندارد. ولی اينکه ميگی به تناقض ميرسيم درست نيست چون فرض کردی که مجموعه ک غير تهی باشه، در حالی که در اين مدل ک تهی محسوب ميشه. من ميگم هرچی حقيقت نداره، وجود هم نداره

ببخشيد که من هم نتونستم لاتين و فارسی رو مخلوط کنم که خوندن ساده تر بشه، نميدونم مشکلش رو چه جوری برطرف کنم، خيلی مبتدی هستم
علی جان پست شما رو هم خوندم و دارم به حرفات فکر ميکنم. به زودی جواب ميدم

Monday, August 15, 2005

جواب به علی، قسمت دوم

دوستان عزيزم سلام
من بالاخره از ايران برگشتم و فرصت پيدا کردم تا جواب دوست عزيزم علی رو بدم
حقيقت بايد به چيزی نسبت پيدا کند تا معنی داشته باشد،خود حقيقت به خودی خود که چيزی نيست

علی جان، مفاهيم از نظر من دو نوع هستند. يک سری از مفاهيم نسبی هستند، يعنی نسبت به مفهومی ديگر معنی پيدا ميکنند. مثل خوبی و بدی. مثلاً اگر من بگم شير چيز خوبی است، مفهوم خاصی ندارد چرا که ممکنه همين شير که براي شما خوبه براي من که به شير حساسيت دارم بد باشه
سری دوم مفاهيم اونهايی هستند که در مقايسه با مفاهيم ديگه مفهوم پيدا ميکنند. مثل زيبايی و زشتی. بزرگی و کوچکی. اگر زشت وجود نداشته باشه زيبا هم مفهومی نداره. بزرگی هم هميشه نسبت به چيز ديگه سنجيده ميشه
تنها مفهومی که به خودی خود معنی دارد و هيچ نيازی به مقايسه شدن يا نسبیت ندارد حقيقت است. مثلاً اينکه زمين به دور خورشيد ميگردد هميشه حقيقت بوده، حتی قبل از اينکه بشر اون را کشف کنه. من کاملاً با حرف تو که ميگی حقيقت به خودی خود مفهومی نداره مخالف هستم. تنها چيزی که به خودی خود مفهومی داره حقيقته
.
چه قسمتی از شما اگر وجود نداشته باشد،معرفتتان نيز وجود ندارد؟

هر قسمتی از ما، حتی جسم ما هم ميزانی از معرفت، يا اگر منظورت همون حقيقته، رو در خود داره. به عنوان مثال، بخشی از حقيقت از طريق تفکر به ما ميرسه، بخشی آموختنی است. بخشی از اون تجربه ميشه، که جسم ما خيلی در اين بخش نقش داره و بخشی از اون غريزی است. نميدونم به سؤالت جواب دادم يا نه
جوابی که به سؤالم دادين در اين مورد که آدم های بد چرا از حقيقت دور ميشن قانع کننده نبود

علی جان با کدام قسمت اين توضيح مشکل داری؟ برای ياد آوری همه دوستان بايد اشاره کنم که به نظر من بدکاران، تا حدی به دليل محيط زندگی خود، و تا حد زيادی به اختيار خود، به حقيقت پشت ميکنند
معرفتی که انسان بعد ازمرگ به دست ميآره به سبب گسستن پيوند روح با بدن مادّيه

علی جان با اين قسمت کاملاً موافقم و در قسمت اول جوابها هم اين نکته رو گفتم که آزادی روح از جسم دليلی براي درک بيشتر حقيقت است. چون روح گرفتار زمان و مکان و مادّيات نيست
شما در تئوری تون مطرح نميکنيد که چرا انسانها تمايل دارند که نطفه ی حقيقتشون رو پرورش بدهند

چون انسان ها مثل قطره اي هستند که با بازگشت به دريا مفهومی بسيار والاتر پيدا ميکنند. اين برميگرده به اين سؤال که هدف از آفرينش چيست و جواب اين سؤال بخشی از حقيقت نهفته هست که کسی جواب آن را کاملاً نميداند
من برداشتم اين بود که شما معتقدی که قران رو خود پيامبر نوشته،و همچنين معتقدی که حرف هايی که ميزده درسته،از طرفی در خود قران ذکر شده که قران از جانب پيامبر نيست،پس به تناقض ميرسيم مگر اينکه قران تحريف شده باشه

خوب بالاخره بحث قران مطرح شد. قبل از شروع بگم که من به اعتقادات همه کاملاً احترام ميگذارم و اميدوارم که گفتن عقيده شخصيم کسی رو دلخور نکنه
ببين همه موافقند که پيامبر بيسواد بود و قران بعد از وفات او مکتوب شد. به نظر من پيامبر فردی بود که بسيار به حقيقت نزديک بود و قسمت بزرگی از حقيقث هم از قول او در قران نقل شده و قران سرشار از حقيقث است. ولی اولاً قران هم کل حقيقت نيست، دوم اينکه قران هم توسط بشر مکتوب شد و ميتواند تحريف شده باشد. پس اگر بخواهم نظر خود را خلاصه کنم، قران مخلوطی است از حقيقث بيان شده توسط پيامبر و قسمتی از نظرات فردی، يا اغراق آميزی نويسندگان برای تقديس آن. برای همه اين موارد مثال ميشود زد
قسمت آخر پست قبلی من يه سؤال نبود،بلکه داشتم شرايط اون معرفتی که شما ميگی خوبه رو با فرض عادلانه بودن
دنيا تذکّرميدادم

فکر ميکنم منظورت از قسمت آخر، موضوع ربط حقيقت جويی و طول عمر باشه. همون سؤالی که در مورد بچه نوزاد هم مطرح ميشه که اگر نوزادی بميره که وقتی براي حقيقت جويی نداره. در جواب اين سؤال بايد بگم که هيچ کس نميداند که انسانها طبق چه قانونی از حقيقت بهرمند ميشوند. ولی حتی با وجود نا آگاهی از اين موضوع، ميتوان نشان داد که اين تئوری با عدالت مناقض نيست. مثلاً تصور کن که بهره مند شدن انسان بستگی مستقيم دارد با ميزان حقيقت جويی او و بستگی معکوس دارد با زمانی که زندگی کرده و امکاناتی که داشته. پس هرچه زمان کوتاه تر و امکانات کم تر باشه، او بيشتر از حقيقت بهره برده. مسلما حقيقت محض، یعنی خدا، فرمول پيچيده تر و کاملتری براي محاسبات دارد
به هر حال من نفهميدم که شما با شرايطی که من برای اون معرفت مفيد در نظر گرفتم موافق بودی يا نه

علی جان منظورت از معرفت مفيد چيه؟ يادم نميآد چيزی در اين مورد گفته باشی. لطفاً ياداوری کن
يا حق