جايگاه خدا چيست؟
دوستان سلام
فکر ميکنم در حال حاضر داريم در مورد دو موضوع تقريباً مجزا بحث ميکنيم. فکر هم نميکنم که اينجوری بد باشه. پس ادامه بديم ببينيم چی ميشه.
در ادامه بحث خدا چيست، اين سؤال مطرح شد که جايگاه خدا، از نظر من، چيست؟ اصلاً چرا نيازی به وجود خدا هست و چرا از همون تعريف مجموعه R استفاده نکنيم؟ اينجا سعی ميکنم جواب بدم.
در بحث قبل گفتيم که همه جزئيات با حقايق مربوط به اعضای مجموعه E در مجموعه R وجود دارند. با توجه به اين تعريف ميتوان گفت که تسلط کامل بر مجموعه R يعنی تسلط و اقتدار مطلق بر مجموعه E. يک مثال ساده: اگر من همه جزئيات تکنيکی در مورد يک ماشين رو بدونم، بدون استثنا، قادر به خلق اون ماشين و کنترل کامل اون هستم. فکر نميکنم اين گزينه نيازی به اثبات داشته باشه. اسم اين گزينه رو ميگذارم "قدرت مطلق" یا p .
فکر ميکنم در حال حاضر داريم در مورد دو موضوع تقريباً مجزا بحث ميکنيم. فکر هم نميکنم که اينجوری بد باشه. پس ادامه بديم ببينيم چی ميشه.
در ادامه بحث خدا چيست، اين سؤال مطرح شد که جايگاه خدا، از نظر من، چيست؟ اصلاً چرا نيازی به وجود خدا هست و چرا از همون تعريف مجموعه R استفاده نکنيم؟ اينجا سعی ميکنم جواب بدم.
در بحث قبل گفتيم که همه جزئيات با حقايق مربوط به اعضای مجموعه E در مجموعه R وجود دارند. با توجه به اين تعريف ميتوان گفت که تسلط کامل بر مجموعه R يعنی تسلط و اقتدار مطلق بر مجموعه E. يک مثال ساده: اگر من همه جزئيات تکنيکی در مورد يک ماشين رو بدونم، بدون استثنا، قادر به خلق اون ماشين و کنترل کامل اون هستم. فکر نميکنم اين گزينه نيازی به اثبات داشته باشه. اسم اين گزينه رو ميگذارم "قدرت مطلق" یا p .
اين موضوع هم بديهی است که جزء بسيار ناچيزی از R در حيطه دانش و قدرت انسان است. آيا نيازی به اثبات اين گزينه هست؟ اسمش رو ميگذاريم گزينه "محدوديت اقتدار بشری" يا i.
درستی اين گزينه هم بديهی به نظر ميرسد که انسان برای رسيدن به اهداف خود، يا سعادت خود ؛ نياز به احاطه بر کلّيه حقايق مربوط به خود دارد (p1). با توجه به i و با توجه به p1، به اين نتيجه ميرسيم که تنها p ميتواند انسان را به اهدافش و سعادت برساند. حالا اين موضوع در مورد همه اعضای E صادق است و تنها p ميتواند همه عالم رو به مقصود برساند.
به طور خلاصه، به نظر من، نقش خدا بهرمند کردن انسان از حقايقی است که بر او آشکار نيستند ولی برای سعادت او لازمند.
به طور خلاصه، به نظر من، نقش خدا بهرمند کردن انسان از حقايقی است که بر او آشکار نيستند ولی برای سعادت او لازمند.
14 Comments:
کورش جان من چندین ایراد به صحبتت دارم. در نوشته قبلیت، فقط یک مجموعه را معرفی کردی. بعد بدون دلیل خاصی اسم آن مجموعه را خدا گذاشتی. خوب. قبول برای هر چیزی میتوان برچسبی به عنوان اسم فرض کرد. مشکل در این است که همانطور که پیشبینی میکردم، این برچسب یا اسم، یواش یواش دارد نقش مهمتری از تعریف اولیه پیدا میکند. شروع کردهای به وارد کردن کلی مفهوم جدید بدون آنکه تعریفی از آنها بکنی (تسلط، اقتدار، خلق، گزینه، قدرت، سعادت...) تعداد زیاد هم گزاره (نه گزینه!) مطرح کردی و گفتی که بدیهی هستند ولی حداقل برای من یک نفر که بدیهی نبودند. (مثال؟ برای خلق یک ماشین تنها دانستن همه چیز در مورد آن کافی نیست. خیلی عامیانه اگر بخواهیم بگوییم، برای ساختن آن ماشین، علاوه بر دانش، نیاز به مواد، ابزار، زمان، فضا و خیلی چیزهای دیگر هست. از آنجایی که قبلا فرض کرده بودی که مجموعه E از R کاملا جداست، پس نمیتوانی ادعا کنی با دانستن همه چیز، مواد و ابزار و غیره را هم به طور خودکار خواهیم داشت. مثال بعدی؟ گفتی برای سعادت، انسان نیاز دارد که تمام حقایق مربوط به خود را بداند. چرا؟ از کجا؟ از آنجا که تمام چندین میلیارد انسانی که تا به حال زندگی کردهاند و مردهاند، حتما تمام حقیقت را نمیدانستهاند و دیگر هم نمیتوانند تمامی حقایق را که هنوز آشکار نشده بدانند، پس حتی یکی از آنها هم نمیتوانسته احساس سعادت کند! به نظر من، اگر سعادت را بخواهیم فقط از این زاویه تعریف کنیم بهتر است بگوییم رسیدن به تمام اهدافی که انسان با توجه به دانش محدود خودش، در زمان خودش داشته است. با این تعریف خیلی از انسانهایی که تا به حال در دنیا زیستهاند، امکان دارد که در زمان حیاتشان احساس سعادت کرده باشند. به این شکل، یک فرد ممکن است مدتی احساس سعادت کند، مدتی دیگر این احساس را نداشته باشد. ممکن است من احساس سعادت کنم ولی تو پیش خود من را سعادتمند نداتی.). بعد یکباره به این نتیجه شگفت انگیز رسیدی که «نقش خدا بهرمند کردن انسان از حقايقی است که بر او آشکار نيستند ولی برای سعادت او لازمند». ببین کورش جان، مجموعه فقط یک مدل ریاضی است. میشود به من بگویی که یک مجموعه چگونه میتواند بر روی موجودات تاثیر بگذارد؟ مجموعه R به معنای مجموعه تمام حقایق، چگونه میتواند چیزی را به انسان آشکار کند؟ مجموعه که در عالم ذهن وجود دارد، چگونه میتواند بر اشیای دنیای ما تاثیر بگذارد؟
ایراد دیگر این است که اصولا بین سوال و جواب تو ارتباطی نمیبینیم. سوال این بود که «چرا نيازی به وجود خدا هست و چرا از همون تعريف مجموعه R استفاده نکنيم؟» و تو در نهایت جواب دادی که «نقش خدا بهرمند کردن انسان از حقايقی است که بر او آشکار نيستند ولی برای سعادت او لازمند.» به بیان دیگر پرسیدم «چرا R را X مینامی» و تو جواب میدهی «کارکرد X این است که به h در مورد R بیشتر بگوید!» به نظر تو این جواب، پاسخ آن سوال است؟؟ اگر هست، این طور که تو بیان کردی این انسان خیلی مهمتر از آن خدا است چرا که به گفته تو نقش و کارکرد خدا این است که به انسان حقایق را نشان دهد و خاصیت دیگری ندارد.
بينام جان
يک کم اين مشکل تکنيکی وبلاگ، خوندن پيغام تو رو مشکل کرده، شرمنده، من سعی ميکنم هرچيزی که فهميدم جواب بدم. يک سری جواب هم دادنش سخته که تقصير مشکل تکنيکی نميشه انداخت!
تسلط يعنی بتوان چيزی را خلق کرد، تغيير داد و از بين برد، اقتدار يعنی تسلط داشتن، خلق، يعنی چيزی را به وجود آوردن، گزينه، همون گزاره هست که تو گفتی، من هم شرمنده که يادم رفته بود، قدرت، برميگرده به تعريف اقتدار، سعادت تعريف آسانی نميشه کرد، ولی فعلاً ميگم يعنی دانش به آنچه برای فردی خوب است و رسيدن به آن.
در مورد مثال خلق ماشين اينکه همه چيز رو بدونی، يعنی ميدونی مواد اوليه و ابزار لازم چی هستند و چگونه به دست ميآن. مثلاً اگر فلزی لازم داری، اگر بدونی اون فلز از کجا به دست مياد و چگونه، خوب ميتونی اون رو به دست بياری.
از اينجا به بعد يک کم فهم پيغامت سخت بود. در مورد انسانهايی که مرده اند ولی شايد احساس سعادت کردن، بايد بگم که به نظر من هيچ انسانی به سعادت مطلق نميرسه و همه مواردی که تو گفتی سعادت نصبی هستند. البته همين سعادت نصبی هم خيلی آسان به دست نميآد و ارزشمنده.
اون قسمتی از پيغامت که ميگی چطور يک مجموعه ميتونه روی موجودات تأثير بگذاره، هنوز جوابی ندارم، بايد فکر کنم.
من هيچ وقت نگفتم انسان مهمتر از خداست، بلکه گفتم خدا همه عالم رو به مقصود ميرسونه و انسان جزئی از همه عالم هست. جمله آخر رو بد گفتم، نقش خدا در زندگی انسان بهرمند کردن انسان از حقايقی است که بر او آشکار نيستند ولی برای سعادت او لازمند
خوب، اجازه بدهید که جواب کورش و علی را در یک نوشته بدهم.
پرسیدید چرا «گیر» میدهم و چرا هر چیزی باید تعریف شود. این که من آدم ایرادگیری هستم که بدیهی است ولی اینکه چرا مرتب در این مطالب گیر میدهم به این دلیل است که «لازم» است. چرا؟ کورش سعی دارد که از پایه، اصول موضوعی را مطرح کند و از منطق کمک بگیرد که بر اساس آنها در نهایت فلسفهاش را توضیح دهد. در این نوع بحث فلسفی البته لازم تمام مفاهیم به شکل فوقالعادهای دقیق تعریف شوند تا اصولا بتوان از منطق که علمی دقیق است برای پیشبرد بحث استفاده کرد. مشکل کلمات عادی (مانند قدرت، تسلط، خلق، ... که کورش بکار برده) در این است که هر انسانی ممکن است معنای خاصی از آنها را در ذهن داشته باشد و اگر تعریف و محدود نشوند، در ادامه بحث استفاده از آنها گزارهها را نادقیق و امکان استفاده از منطق را در بحث منتفی میکنند. مثال؟ خلق کردن یعنی چه؟ آیا کارخانه بنز، اتوموبیلها را خلق میکند؟ آیا ساختن قطعات و کنار هم چیدن آنها برای ساختن یک اتوموبیل خلق کردن است یا لازم است برای آنکه بگوییم اتوموبیلی خلق شده، خود مواد را هم بنز خلق کرده باشد؟ میبینید که این مفهم بسیار کشدار است و اگر بدون تعریف در بحثی استفاده شود به سادگی میتوان از آن برای ساخت گزارههای تناقض آمیز استفاده کرد. هدف من هم بیشتر این بود که نشان دهم آن گزارههایی که کورش خیلی ساده گفته بود «بدیهی» هستند، نه تنها بدیهی نیستند، بلکه که حتی تعریف مفاهیمی که در آنها بکار رفته هم بدیهی نیست.
برگردیم به بحث. حال که دوست ندارید من خیلی «گیر» بدهم، حداقل در مورد مفهوم کلید سعادت که میتوانیم صحبت کنیم؟ این مفهوم در بحث جدید کورش دو کاربرد دارد. قسمت دوم که مهمتر است، در انتهای صحبت آمده. بعد از کلی مقدمه، کورش در جواب اینکه چرا آر را خدا نامید گفته که «نقش خدا بهرمند کردن انسان از حقايقی است که بر او آشکار نيستند ولی برای سعادت او لازمند». من چند ایراد به این صحبت گرفتم. اول اینکه این جواب، جواب سوال اولیه ما که «چرا آر را خدا نامیدی» نیست. دوم اینکه این گزاره کارکرد خدا و علت اینکه اصولا موجود مهمی است را منحصر به خدمتی که به انسان، به شکل راهنمایی او میکند، کرده است. سوم این که آر یک مجموعه و مجموعه کردن تعداد عنصر، خاصیت جدیدی به آنها نمیدهد. آر نمیتواند «کاری» انجام دهد، حال این کار هدایت باشد یا چیز دیگر.
در مورد قسمت اول، کورش سعادت را مفهومی مطلق تعریف کرده و گفته برای رسیدن به سعادت، انسان نیاز به دانستن تمام حقایق مربوط به خود دارد. از طرف دیگر از آنجایی که عمر انسانها بسیار کوتاه است و به نظر میرسد که مجموعه آر هم نامحدود است، هیج انسانی هنوز همه حقیقت را ندانسته است. به این شکل «تمام» انسانهایی که تا به حال زندگی کردهاند، «هرگز» سعادتمند نبودهاند. این تعریف از سعادت، آنرا از دسترس انسانها دور میکند و آنرا به مفهومی فقط تئوریک محدود میکند که هرگز دستیافتنی نیست. حال یک سوال، اگر من بدانم که در طور عمر خودم هرگز نمیتوانم تمام حقیقت را بدانم و سعادت را منوط به دانستن تمام حقیقت کنم، اصولا برای چه باید برای رسیدن به سعادت تلاشی کنم؟؟ من که به در نهایت هرگز قادر به دستیابی به آن نخواهم بود پس تلاش بیهوده برای چه؟؟ این تعریفی که کورش از سعادت کرده، این مطلق کردن آن، به این منجر میشود که «انسان هرگز سعادتمند نخواهد بود».
در مورد رابطه چیزی که کورش «قدرت مطلق» نام نهاده. گفتهای که اگر تمام چیزهای مربوط به یک موجود را بدانیم، میتوانیم آنرا خلق کنیم. من مخالف هستم. دلیلم را گفتم و گویا مفهوم نبود پس دوباره میگویم. «دانستن» به تنهایی برای ساختن موجودات کافی نیست. برای ساختن هر چیزی نیاز به مکانیسمهایی است که بر اساس دانستهها بتوان بر دنیای خارج تاثیر گذاشت و در آن تغییر ایجاد کرد. مثال. اگر شخصی قطع نخاع شده باشد و نتواند هیچ حرکتی در هیچ اندامی از بدنش انجام دهد و این شخص در یک جزیره دور افتاده تنها باشد، اگر تمام دانش بشری را هم داشته باشد آیا میتواند مثلا غذای خودش را تامین کند؟ آیا با «دانستن» صرف، میتواند «کاری» انجام دهد؟ برای انجام کار حداقل به مکانیسمی برای تاثیر بر محیط اطرافش نیاز دارد. در مورد انسان و حقایق هم قضیه به همین شکل است. دانستن به تنهایی برای رسیدن به اهداف کافی نیست. وسیله جز دیگری است که در اینجا لازم است. وسیله، میتواند از خود ذهن شروع شود: وسیلهای که به کمک آن میتوان بین حقایق ارتباط برقرار کرد و مفاهیم را به هم ربط داد. حقایق، اگر مانند یک لیست بلند و بیانتها به شما داده شوند، بدون «وسیلهای» به نام ذهن به هیچ دردتان نخواهد خورد.
یک موضوع دیگر. برگردیم به سوال علی که چرا من «گیر» میدهم. بیایید قضیه را یک بار دیگر مرور کنیم. کورش مطلبی نوشت و اسمش را تئوری کورش گذاشت. از من خواست که در مورد «آن» نظر بدهم. از طرف دیگر کورش بارها و بارها گفته که اولا فلسفه کلاسیک یا مدرن را مطالعه نکرده و دوما اعتقادی به کارهای فلاسفه هم ندارد (حال چطور میتوان بدون دانستن کارهای کسی و بدون دانستن مقدمات، آن مطالب را رد کرد، بماند. این که چرا کورشی که میگوید کتابهای فلسفه را نخوانده ادعا میکند که تمام قرنها تلاش فلاسفه نتیجهای نداشته هم بماند). در نتیجه برای آنکه من «نظر» بدهم طبیعتا نمیتوانستم به کارهای دیگران رفرانس بدهم و مجبور بودم که خودم هر جا که مطلبی را که کمی ضعیفتر بود میدیدیم به آن «گیر» بدهم. در تمامی این بحثها من در مورد آنچه که خودم فکر میکنم چیزی نگفتهام و فقط اشکالات و ایرادهایی را که میدیدهام و در حد من بودهاند، تذکر دادهام. راستش را هم بخواهید، کم کم دارم خسته میشوم. نظر دادن و «گیر» دادن تا جایی جالب هستند ولی بعد از مدتی کسل کننده میشوند. بحث زمانی جالب و جذاب میشود که مفهومی جدید و استدلالی بدیع مطرح شود تا فکر به تلاش بیافتد. من به دنبال یک جرقه هستم و راستش را بخواهید در این بحثها هنوز آنرا ندیدهام. دلیلی که در این مدت به این بحثها ادامه دادهام این بوده که از کورش خوشم میآید و دوست دارم که او را تحریک کنم که بیشتر تلاش کند و بیشتر فکر کند تا خودش برای خودش، فلسفه و ایده شخصی خودش را بسازد.
درست متوجه منظورت نمیشوم. کورش به وضوح مثال میزند که «اگر من همه جزئيات تکنيکی در مورد يک ماشين رو بدونم، بدون استثنا، قادر به خلق اون ماشين و کنترل کامل اون هستم.» من میگویم که علاوه بر دانستن همه جزییات، برای ساختن ماشین احتیاج به وسیله (ذهن، انرژی، ماده، مکانیسمی برای تبدیل اراده به عمل...) هم است. اطلاعات به خودی خود قابل تبدیل به ماده نیست. حداقل اینکه این مطلب بدیهی نیست (کورش میگوید که بدیهی هست!) حال اگر شما معتقد هستید که برای «خلق» کردن چیزها، دانستن حقایق مربوطه «کافی» است، بد نیست کمی برای من توضیح بدهید که «چگونه؟»
دوستان عزيز
من چند روزی سفر هستم و وقتی ندارم که کامل به همه سؤالات جواب بدم. وقتی برگشتم مفصل جواب ميدم. فقط در مورد سؤال آخر بينام،... بينام جان منظورت از ذهن چيه؟ اگر من بدونم انرژی، ماده و غيره رو از کجا و چگونه به دست بيارم، خوب ميتونم ماشين رو خلق کنم. تو يه مثال بزن که برای ساخت ماشين لازم است و من با دانش نتونم به دستش بيارم.
شاد باشين
کورش جان جواب سوال من را ندادی. تکرار میکنم. پرسش من این بود که: اگر شما معتقد هستید که برای «خلق» کردن چیزها، دانستن حقایق مربوطه «کافی» است، بد نیست کمی برای من توضیح بدهید که «چگونه؟». اصلا به تاکید من در مورد کلمه «کافی» توجه کردی؟ آیا ادعای تو همین است یا نه؟ اگر هست، این جمله با گفته جدید تو در مورد «بدست آوردن» انرژی و ماده و ... در تناقض است چرا که آن عبارت میگوید که اصولا نیازی به انرژی و ماده و ... نیست و دانستن حقایق «کافی» است. صحبت در مورد بدست آوردن موارد مورد نیاز نیست، صحبت در مورد خلق کردن آنها است! حال اگر آن عبارت مورد ادعا تو نیست، پس در نوشته اصلی تو چیزهایی کم است چرا که این جمله بندی من، دقیقا از متن نوشته تو برداشت شده است. اگر هم این ادعای تو هست، من همچنان منتظر پاسخ هستم.
بينام جان
باز هم بيشتر گرفتار جزئيات تکنيکی مبحث شديم تا اصل مطلب. شايد من حرفه اي از اصطلاحات استفاده نکردم، شما به بزرگی خودت ببخش. من ميگم اگر من همه چيز رو در مورد يک ماشين بدونم، حتماً هم ميدونم مواد و انرژی و هرچه لازم هست رو چگونه و از کجا بيارم و ميتونم ماشين رو بسازم. ميتونم هم قسمتی يا همه اين اطلاعات رو در اختيار شخص ديگری بگذارم تا اون هم بتونه.
هدف اين نيست که اشتباهات هم رو بگيريم. هدف اينه که اشتباهات هم رو اصلاح کنيم. اگر تو فکر ميکنی تعريفی ناقص هست تو کامل کن. من هم اينجا اومدم چيز ياد بگيرم. نميگم تئوری و عقايد من کامل و بدون ايراد هستند. ميگم شما اصلاح کنيد يا کامل رد کنيد اگر کامل چرت و پرت ميگم.
شاد باشی
test
گویا از سوالات من دلآزرده شدهای. اگر این طور است، من عذرخواهی میکنم. بحث منطقی در نظر من، به مانند استدلالهای ریاضی باید خشک، فشرده و بدور از احساس باشد و من در موقع بحث به جنبههای شخصی/روانی جملات فکر نمیکنم. به نظر من سخن را باید سنجید، مستقل از این که گوینده کیست.
نظر من این است که آن چیزی که تو اسمش را «قدرت مطلق» گذاشتهای، هسته اصلی استدلال تو است و بحث در مورد آن به نظر من فقط یک جنبه تکنیکی نیست. خود این که تو ادعا میکنی که این گزاره نیازی به اثبات ندارد و من در مقابل فکر میکنم که به هیچ عنوان درست نیست، نشان میدهد که این فقط جزییات تکنیکی نیست و تفاوت بنیادی بین نظر ما وجود دارد. طبیعی است که در چنین شرایطی، من به هیچ عنوان قادر به «کامل کردن» چیزی که به نظر من از پایه اشتباه است، نیستم.
برخلاف آنچه که گفتهای، هدف من از ورود به این بحثها «اصلاح اشتباه» نبوده. من فقط اشکالاتی که در بحث دیدهام را گوشزد کردهام و این کار صرفا در جواب به دعوت تو در بیان نظرم در مورد «تئوری کورش» بوده است. چرا؟ چون از نظر شخصی، من به اگنوستیسم ضعیف باور دارم، به بیان دیگر، مطمئن نیستم که اصولا بتوان وجود و یا عدم وجود خدا را به کمک منطق دقیق و استدلالی اثبات کرد. تا به حال هم از هر دو طرف این قضیه (خداباوران و معتقدان به آتئیسم قوی) استدلالهای فراوانی را شنیدهام ولی حتی یک مورد هم سراغ ندارم که استدلالی بدون اشکال یا تناقض بوده باشد. به این ترتیب به هر بحثی که سر اثبات یا رد وجود خدا را داشته باشد و شالودهاش بر منطق صرف استوار باشد را به دیده تردید نگاه میکنم.
بينام جان
من اصلاً از پيغامها ناراحت نشدم. فقط متوجّه شدم که ايرادهای زيادی در استدلال من وجود داره. چيز ديگه ايی که متوجه شدم اين بود که برای يک بحث منطقی نياز به ابزارهايی هست که من ندارم. نظرم در مورد اينکه نبايد مثل فلاسفه بحث کنم همچنان پا برجاست.
گفتی که بحث بر سر وجود خدا بی نتيجه بوده و خواهد بود. من هم کم کم دارم به اين نتيجه ميرسم. ولی از بحث با شما دوستان به اين نتيجه رسيدم که اولاً بحث منطقی بسيار دشوار، ولی شدنی است. تا اينجا هرچند در خيلی موارد مخالف هم نظر داديم، ولی هيچوقت از ادب و احترام خارج نشديم. دوم اينکه به اين نتيجه رسيدم که بيشترين اختلاف نظرها بر سر تعريف ها هستند. درست تعريف کردن باعث ميشه که درست هم فکر و استدلال کنيم.
من پيشنهاد ميکنم به بحث ادمه بديم. شايد سر خدا با هم کنار نيايم، ولی شايد پيشنهاد علی برای سوژه بحث بد نباشه. نظر شما چيه؟ اينجوری حداقل نظر يک فرد بيخدا، يک فرد با خدا ولی بی دين و افرادی ديندار رو ميتونيم بدونيم. نظرتون چيه؟
پاينده باشيد
نکته مهم این است که بحث فلسفی باید بسیار بسیار دقیق باشد و هر کلمه را باید با وسواس فراوان سنجید. اجازه بده مثالی بزنم (توجه: این فقط یک مثال است، قصد بحث در مورد آن را ندارم). در کامنت قبلی من گفتهام که «مطمئن نیستم که اصولا بتوان وجود و یا عدم وجود خدا را به کمک منطق دقیق و استدلالی اثبات کرد» اما با این وجود تو حرف مرا این طور خلاصه کردهای: «گفتی که بحث بر سر وجود خدا بی نتيجه بوده و خواهد بود». مشکل بحث کلامی و غیر فرمال در همین است. اگر دقت کنیم، جمله من بیان نظر اگنوستیک ضعیف است ولی جمله تو بیان نظر اگنوستیک قوی است که این دو تفاوتی فاحش دارند. موضع اگنوستیک ضعیف میگوید که «هنوز» اثباتی (یا ردی) برای وجود خدا بدست نیامده و شاید در آینده هم بدست نیاید در حالی که اگنوستیک قوی میگوید «حتما» چنین اثباتی وجود ندارد (چه در حال و چه در آینده) و حتی تا پای تلاش برای اثبات این ادعا هم پیش میرود.
چیزی که گفتی، یعنی اینکه تمام بحث در مورد تعریفها و فرضها است، کاملا درست است. منطق و استنتاج یک پروسه کاملا مکانیکی است و با روش بودن فرضها، خیلی ساده میتوان استدلال درست را از نادرست تشخیص داد. تمام کار فلسفه در واقع تلاش برای یافتن همین تعریفها و فرضهای اولیه و درست است و منطق مانند قلم و کاغذ فقط یک ابزار است. در واقع امروزه پس از قرنها تلاش فلاسفه، چیزی که مکاتب فلسفی را از هم جدا میکند همین فرضها و تعریفها هستند.
موافقم
سعيد جان سلام
با عرض معذرت از تو و همه دوستان من چند روز سفر بودم و وقت نداشتم. حالا برگشتم و در خدمتم. يک سوژه جديد پيشنهاد کردم اميدوارم دوست داشته باشيد. اگر من هم نبودم شما دست از بحث بر نداريد، خودتون استاديد.
سالم و شاد باشيد
بينام جان سلام
متوجه منظورت شدم. زياد پيش ميآد که من اشتباه برداشت کنم يا منظورم رو به اشتباه بيان کنم. دليلش کم تجربگی هست. فکر ميکنم بحث کردن با شما دوستان کمک ميکنه که من هم بتونم در استدلال دقت بيشتری به خرج بدم.
در مورد اينکه معمولاً اختلافات بر سر تعريفات هست کاملاً موافقم. تعريف خيلی مهمّه و فکر ميکنم بيشتر بايد در اين مورد دقت کنيم. من فکر ميکنم يک راه چاره ساده نويسی باشه که البته اصلاً آسون نيست.
گل باشی
Post a Comment
<< Home