Thursday, July 21, 2005

در جواب به سؤال های علی

علی جان ممنون از دقتت. سعی ميکنم جواب سؤالهات رو بدم
وقتی ميگی "حقيقت مطلق"، مطلق يعنی چی؟بين حقيقت و واقعيت چه قی وجود داره؟

حقيقت مطلق يعنی همه حقيقت. يعنی جواب به همه سؤال ها. فکر نميکنم بين حقيقت و واقعيت فرقی باشه

شما گفتی که جزئی از حقيقت در ماست، خوب بقيه ی وجود ما چيه؟حقيقت نيست؟
بقيه وجود ما وجود فيزيکی ماست و بخشی از روح ما که شامل احساسات، خاطرات و چيزهای ديگه هست. همه اينها آفريده خدا و بخشی از حقيقت هست
وقتی نطفه اي که ازش صحبت کردی رو پرورش بديم، ميشيم قسمت بزرگ تری از حقيقت؟
نه، به حقيقت محض نزديکتر ميشيم
برداشت من اين بود که شما افزايش معرفت رو در يک فرد به معنی بزرگ شدن نطفه ی معرفت اون ميدونی
برداشت خيلی قشنگ و خوبيه
وقتی کسی به قول شما در خلاف جهت حقيقت حرکت ميکنه(که اين رو بايد دقيق معنی کنی)،چه اتّفاقی برای اون نطفه ميفته؟

رشد نميکنه، ولی به حقيقت محض نزديک نميشه، هی کدر تر هم ميشه که برگشت رو سخت تر ميکنه برای اينکه قدرت تشخيص رو کم کم از دست ميديم. در خلاف جهت حرکت کردن، يعنی گوش نکردن به صدای وجدان، انکار حق و حق کشی و در پی حق نبودن، يعنی در افکار خود بی دليل پافشاری کردن و در پی معرفت نرفتن. شايد چيزی از قلم افتاد، شما بگين
يعنی مثلاً کسی که بيشتر بدی کرده با کسی که کمتر بدی کرده چه فرقی داره؟

از حقيقت دورتره
اينجوری که شما ميگی نوزادی که ميميره، پس وقت نداشته که نطفشو پرورش بده و کمتر از حقيقت بهره ميبره،فکر نميکنی اين حرف
من در تأييد جبر مؤثره؟

از کجا ميدونی از حقيقت کمتر بهره برده؟ من و تو خودمون همه حق رو نميشناسيم، به خصوص در مورد پس از مرگ. از کجا معلوم اون نوزاد از من و شما بيشتر بهره نبره
چه اتّفاقی با مرگ رخ ميده که يهو همه به قسمت بزرگی از حقيقت پی ميبرند؟

نميدونم، و اين نا آگاهی دليلش اينه که هيچ کس اينقدر به حقيقت نزديک نيست. ولی حدس ميزنم که آزاد شدن روح از جسم آزادی بيشتری به روح برای پی بردن به حقيقت ميده و اين به رسيدن به قسمت بزرگ حقيقت کمک ميکنه. دليلش اينه که ديگه روح وابسته به زمان و مکان نيست
ما حقيقت رو با روح درک ميکنيم يا با عقل؟
ما حقيقت رو با تمام وجود درک ميکنيم. عقل روح و جسم و احساسات همگی آفريده خدا، يعنی حقيقت و در پی او هستند
چرا آدم های بد با وجود شناخت حقيقت بايد از اون دور بشن؟فرقه اونها با آدم های خوب چيه؟

آدمها بالقوه به يک ميزان با حقيقت آشنا و به اون نزديک هستند، يعنی در ابتدای زندگی. بعد با احتساب اختيار خودشون و شرايط محيطشون و چند فاکتور ديگه، بد کاران از حقيقت دور ميشن.
وقتی آدم های بد پس از مرگ به قسمت بزرگی از حقيقت رسيده اند پس حالا معرفتشون خيلی نزديک به آدم های خوبه،پس چرا بايد يه مسير ديگه رو تو اون دنيا برن؟
اولاً اين تئوری از بعد از مرگ حرف ميزنه، نه دنيای ديگه. اين تئوری ميگه چيز زيادی غير از اون چيزی که در ته دلمون ميشنويم از بعد از مرگ نميدونه. معرفت بد کاران اصلاً به خوب کاران نزديک نخواهد بود. ساده بگم، اگه علی آقا معرفتش هزار باشه و پنج هزار هم اضافه بشه، از من که معرفتم یک بوده و حالا ميشه پنج هزار و يک خوب بيشتره
گفتی از بد و خوب تعريفی ارائه نميدی و برای اين کارت دلايلی آوردی،امّا دلايلی که بيان کردی اين رو نشون ميدن که ما نميتونيم هميشه خوب يا بد رو تشخيص بديم و
خوب کاريست که در جهت حقيقته و بد کاريست که در خلاف جهت حقيقته . ومن ميگم که ما نميتونيم کاملاً و صد در صد مطمئن باشيم حقيقت چيه، بنابراين بايد هميشه گوشمون به عقايد ديگران باز باشه. ولی ميتونيم با مطالعه، تفکر، پند گرفتن از بزرگان و عبرت گرفتن از تجربيات و دقت کردن به وجدان، که شايد صدای حقيقت در وجود ماست، ميتونيم اين احتمال که به حقيقت نزديک ميشيم رو بالا ببريم
آيا به نظر شما زمان انبياء ديگه سر اومده،چرا ديگه به کسی وحی نميشه؟
خير، برای اينکه از اول انبيا وجود نداشت تو اين تئوری. کسی که ما بهش ميگيم نبی، انسانی از خوب کاران بوده که به سطح بسيار بالايی از معرفت رسيده، اين رو من که قدرت درکش رو ندارم اسمش رو گذاشتم وحی. حالا هم هنوز کسانی هستند که ميتونند به مدارج بالايی از معرفت برسن و ديگران رو هم بهره مند کنند
خوب حالا برگرديم سر همون بحث درک کردن حقيقت،کی نياز داره ما حقيقت رو درک کنيم؟

ما نياز داريم به اين حقيقت برسيم. مثل قطره آبی که از دريا دوره. بايد اضافه کنم که به نظر خودم هم اين تئوری اينجا ضعف داره. ولی آيا تو تئوری ديگری ميشناسی که به اين سؤال جواب بده؟ کی نياز داره من خوب باشم
اگه معرفت خوبه،برای رعايت عدالت بايد دو مورد زير در موردش صدق کنه راه برای همه باز باشه که به معرفت برسن کسی که ميميره نتونه بگه اگه من نميمردم ميتونستم معرفتمو بيشتر کنم.يعنی بايد کاملاً روشن باشه که اين بابا اگه بيشتر تو دنيا ميموند،معرفتش نميتونست از اينی که وقت مرگ داره بيشتر باشه
جواب به اين سؤال خيلی ساده است: همين که هر شخصی، به ميزان تلاش خودش و با در نظر گرفتن وقتی که در اختيار داشته، از حقيقت بهره ببره و به حقيقت محض نزديک بشه عدالت برقرار شده. اين جواب شبيه به جوابی است که تئوری اسلام در پاسخ به اين سؤال ميده که اگر کسی در قيامت بگه: من اگر بيشتر در دنيا بودم انسان بهتری ميشدم, جواب چيست
يا حق

0 Comments:

Post a Comment

<< Home